loading...
قونزیل
عبدالله ولایی بازدید : 20 جمعه 05 تیر 1394 نظرات (0)
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی!
دل ز تنهایی به جان آمد... خدا را، همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟
ساقیا! جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم: «این احوال بین»، خندید و گفت:
«صعب‌روزی، بوالعجب‌کاری، پریشان‌عالمی»

سوختم در چاهِ صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟

در طریقِ عشق‌بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره‌روی باید، جهانْ‌سوزی، نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش "بوی جوی مولیان آید همی"

گریه‌ی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق؟
کاندر این دریا نماید هفت دریا، شبنمی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 72
  • بازدید کلی : 2,339